یک شرمندگی در آستانه روز پرستار

تاکید دارند تصویری از آنها منتشر نشود و در متن گزارش نیز اسامی مستعار برایشان به کار ببرم. دلایلشان هم متفاوت است. “بهار” از ترس مردم نسبت به «HIV» و لزوم زندگی کردن با این بیماری در سکوت می گوید و “باران” از روزی می‌ترسد که صاحب خانه درباره بیماری‌اش بفهمد و «آواره کوچه‌ها» شود.


به گزارش ایسنا، بهار ۵۴ ساله و به گفته خودش تا پنجم دبستان بیشتر درس نخوانده است. اینکه چند سال است متوجه شده با «HIV» زندگی می کند را دقیق به خاطر ندارد.


روزی از روزهای تابستان به هوای درمان یک تب و لرز به بیمارستان می رود که پزشکان خبر از ابتلای او به «HIV» می‌دهند.


«آزمایش دادم و گفتن باید صبر کنید اینجا تا دکتر خودش با شما صحبت کنه. گفتم چی شده؟.  گفتن دکتر خودشون  به شما می‌گن. دکتر هم اومد و گفت “اچ آی وی” گرفتی.»


«داشتم سکته می‌کردم، اصلا انگاری قلبم وایساد. بهم آب قند دادن و هی دلداری می دادن که خوب میشی اما من می گفتم دروغه» این اولین حس بهار به هنگام مواجهه با حقیقت ابتلا به «HIV» است. احساساتی که باعث شده از زمان اطلاعش نسبت به ابتلا به این بیماری تا کنون سه مرتبه خودکشی کند.


«فکر می‌کردم پشه و مگس روی من بشینه و بعدش بره بچه‌هام رو نیش بزنه، اون ها از منHIV می گیرن. دست شویی و حمام رو با وایتکس و جوهر نمک می‌شستم. نمی ذاشتم کسی توو رخت خواب من بره و دست به رخت خواب من بزنه. همه چیز رو جدا کرده بودم. آخه پسر کوچیکه‌ام عادت داره غذای نصفه من، لیوان آب نصفه من و قاشق منو دهن بزنه. هی حرص می‌خوردم نکنه بچه‌هام از من بگیرن. همین افکار باعث شد سه بار تا حالا خودکشی کنم. بعدش متوجه شدم فقط از راه دست زدن به خون و ارتباط جنسی این بیماری منتقل میشه. حتی یه بار دکتر بهم گفت “به خدا یه شکلات رو بذار دهنت بعد بده به من می‌خورم”، خیالم راحت شد از این راه ها بیماریم منتقل نمیشه.»


بهار دو بار ازدواج کرده، هر دو همسرانش فوت شده‌اند و به زعم خودش ابتلا به HIV یادگار همسر دومش است.


شاید ۳۶ یا ۳۷ ساله بوده که دو، سه سال بعد از فوت همسر اولش با اصرار اطرافیان ازدواج می کند.


«شوهر دومم اچ آی وی داشت. البته خدا داند و بس که از اون گرفتم یا از طرق دیگه مثل دندون پزشکی و…، نمی‌دونم.»


«این امکان هم هست که مرد از زن گرفته باشه؟.»


خیلی سریع و قاطع پاسخ می دهد:«نه من مطمئنم که من از همسرم گرفتم نه اون از من. اینطور شنیدم که خیلی کم این بیماری از زن به مرد منتقل میشه و اغلب مردان به زنان این بیماری رو منتقل می کنن.»


طوری که گویا گواه دیگری مزید بر علت برای انتقال بیماری از همسرش به او یافته باشد، ابروانش را بالا می اندازد و با لبخند معنی داری بر روی لب ادامه می دهد:«بیشتر مواقع هم از طریق رابطه جنسی بدون استفاده از وسایل بهداشتی این بیماری از مردان به زنان منتقل میشه که شوهر من اصلا نمی‌دونست وسایل بهداشتی چیه!. من آزمایش دادم و بعدش اون آزمایش داد و متوجه شدیم اون هم HIV داره.»


شوهرتون وقتی فهمید اچ آی وی داره چه واکنشی نشون داد؟ «هیچی. آروم و ریلکس. خداشاهده خیلی ریلکس بود. ولی چرا دروغ بگم، من سه بار خودکشی کردم.»


چطور با همسر دومتون آشنا شدید؟ «رفته بودم بانک حساب باز کنم شش ماه دنبالم افتاد. پدر ما رو در آورد. راننده بانک بود. ازدواج کردیم که ای کاش ازدواج نمی کردیم. این اواخر سرطان روده گرفت و فوت کرد. یک سال هم نشده که شوهر دومم فوت کرده.»


دوستش داشتید؟: «آره خب.» پس چرا می‌گی کاشکی ازدواج نمی‌کردم؟ «خب این مریضی و این بدبختی رو گرفتم. هیچی به من نداد و رفت. خواهرش حتی نذاشت ببینمش. خاکش کرد و بعد از سه روز به من گفت.»


مگه با هم  زندگی نمی‌کردید؟ «نه با هم نبودیم. جدا زندگی می‌کردیم. می‌رفتیم و می‌اومدیم، می‌موندم پیشش، اون می‌اومد و می‌موند پیش من ولی خونه‌اش جدا بود. مقرراتی بود و بچه‌های من زیاد اهل این چیزها نبودند. به خاطر همین جدا زندگی می کردیم.»


ازدواج دائم بودید؟ «نه صیغه بودیم. چون شوهر اولم حقوق می‌گرفت و نمی‌خواستم حقوقش قطع بشه.»


یک دختر ۲۸ ساله و دو پسر ۳۰ و ۲۶ ساله حاصل ازدواج اول بهار است که هیچ کدام مبتلا به HIV نیستند یا به قول بهار سالم‌اند. درباره واکنش فرزندان پس از اطلاع بیماری مادر می پرسم که می گوید: «هیچ عکس العمل منفی نشون ندادن، حتی دلداریم هم دادن. نه بچه هام خیلی عاقل‌ان خدارو شکر. الان هم می‌گن غصه نخور هرچی بشه ما پات هستیم. توکل به خدا.»


آرامش چشمان پنهان شده زیر قاب عینک طبی‌اش سخت باور پذیر می کند که این زن ۵۴ ساله تا کنون سه مرتبه با قرص خواب و با فواصل زمانی شش ماه پس از خودکشی اول و هشت ماه پس از خودکشی دوم، اقدام به خودکشی سوم کرده است.


«اولین خودکشیم همون روزها بود که فهمیدم ایدز دارم. دخترم انگار توو مدرسه بهش الهام شده بود، از مدیرش اجازه گرفته بود و اومد خونه و نجاتم داد.  اون موقع دخترم اول راهنمایی بود. اعصابم خورد بود از این مریضی. دومین بار هم توو خونه خودکشی کردم و دخترم فهمید. بار سوم اما قرص خواب خوردم و سوار اتوبوس شدم تا برم جای دیگه بمیرم. ایستگاه آخر اومدم پیاده بشم که سرم گیج رفت و افتادم زمین. همون موقع گوشیم زنگ خورده بود و بهشون گفته بودند این خانم رو داریم می‌بریم دکتر.»


 بازم به خودکشی فکر می‌کنین؟«نه، دیگه نه. چون عروس آوردم. بالاخره شاید دو روز دیگه داماد بیارم. کنار اومدم با بیماریم دیگه.»


عروس بهار نمی داند او مبتلا به HIV است. علتش هم مشخص است: «به عروسم نگفتم چون اگر می گفتم می ترسید. بچه‌ام که سالمه خدا رو شکر. این منم که مبتلا هستم. به خاطر همین نگفتم اما خودم خیلی رعایت می کنم که مبادا بی هوا قطره خونی از دستم بیاد و بچه‌ها مبتلا بشن. حتی وقت هایی که می خوام غذا بپزم رنده کردن مواد غذایی رو به دخترم می سپارم که مبادا حواسم نباشه و پوست دستم بره و قطره خونی ازم بیاد و بره توو غذا.»


سوال مرا درباره چگونگی کنار آمدن با HIV با این جمله که «حتما سرنوشتم بوده» پاسخ می دهد.


لب هایش را به نشانه تسلیم شدن در برابر سرنوشت به طرف پایین می آورد و یادی از سختی‌های دوران کودکی می کند: «از اول که به دنیا اومدم سه بار چاقو خوردم. پرستار منو می‌نداخته بالا و پایین و باهام بازی می‌کرده که نتونسته منو بگیره و من می افتم زمین. روده‌هام بهم می پیچه. دکترای باهوش چاقو و پنس و قرقره رو توی شکمم موقع جراحی جا می ذارن و همین میشه که سه بار شکمم چاقو میخوره.»


پیراهنش را بلا میزند: «این وضعیت شکم منه.» حفره ای با توو رفتگی عمیق بر روی سمت چپ شکمش ناف دومی را برای او ایجاد کرده است: «شکمم سوراخ شد. آخرش این رو با دستگاه بخیه کردند.»


گویا شوهر دوم بهار مصرف کننده «شیشه» بوده و این مصرف روی او هم تاثیر داشته است: «اوایل اونقدر این بیماری بهم فشار میاورد که یه وقت ها با اون شیشه می کشیدم. با خودم می‌گفتم جهنم من که ایدز گرفتم بذار اینم بگیرم و معتاد بشم. ولی کم کم به خودم اومدم و دیدم دارم وابسته میشم و گذاشتمش کنار. منی که اون موقع ۷۵ کیلو بودم؛ شده بودم ۴۰ کیلو. به خودم اومدم. دیدم اعتماد بین من و بچه‌هام داره از بین میره و گذاشتمش کنار. ۸ ماهه قلیون و ۲ ساله شیشه رو گذاشتم کنار.»


درباره HIV به خانواده، خواهر و برادر چیزی گفتید؟: «نه ولی نمی‌دونم خواهرم از کجا فهمید.  الان جز خواهر بزرگم و دو تا خواهر زاده‌هام و بچه های خودم هیشکی نمی دونه من مبتلا هستم. نمی‌دونم خواهرم از کجا فهمید. هرکی بیاد خونه‌مون داروها رو میذارم توی کشو لباس‌هام که نبینن. نمی‌دونم خواهرم و بچه‌هاش از کجا فهمیدن. شاید داروهامو دیدن.»


گویا رفتارهای خواهر بهار گرچه شاید ناخواسته و از روی بی اطلاعی اما دلش را سخت شکسته؛ چراکه وقتی درباره خاطره بد مواجهه دیگران با واقعیت ابتلای او به HIV می پرسم این جمله که «خواهرم فکر می‌کنه من نجس‌ام» را می شنوم: «میاد خونه‌ام، چایی بذارم جلوش نمی خوره. اول خودش باید آب سماور رو بریزه بیرون، خودش آبش کنه، خودش چایی دم کنه بعد واسه خودش چایی بریزه. بعد از اون میگه حالا این آشپزخونه مال خودت. غذا رو هم اگه خودش درست کنه توی خونه من می‌خوره اما من درست کنم نمی‌خوره. اول ظرف ها رو با وایتکس میشوره و بعد ظرف و ظروف رو میاره سر سفره.»


اما کسی که به خاطر فشار عصبی و روانی ناشی از ابتلا به HIV تا کنون سه مرتبه خودکشی کرده، حالا با این بیماری کنار آمده و حرف مردم کوچک ترین اهمیتی برایش ندارد و حتی حاضر است روی «دیوار کوچه» بنویسند که HIV دارد: «یک بار ویدئو سخنان من درحالی که داشتم درباره اچ آی وی توضیح می‌دادم، پخش شد. بچه هام ناراحت شدن. گفتن چرا رفتی جلو دوربین؟ من اما بهشون گفتم چرا ناراحت می شید؟. اصلا بیایید توو دیوار کوچه و همه جا بنویسید من HIV دارم، من ناراحت نمیشم. برام مهم نیست فامیل هام ناراحت بشن یا نشن. دوست دارن رفت و آمد کنن یا نکنن. من هم دارم مثل بقیه زندگی می‌کنم. می‌خوان بفهمن که بفهمن؛ چیکار کنم؟. از کرونا که بدتر نیست. برید توو کوچه بنویسید.»


“باران” که از دیگر مراجعین انجمن احیای ارزشهاست و با هماهنگی بچه‌های انجمن همزمان با بهار برای مصاحبه با ما به انجمن آمده است حرف بهار را اینطور قطع می کند: «به نظر من شاید مریضی ما برای بعضی‌ها خیلی خاص باشه اما برای خود من این مریضی اصلا خاص نیست.»


بر خلاف تصوری که عموم مردم نسبت به مبتلایان به HIV دارند و اینطور انتظار می رود که این افراد در انزوا باشند باران اما صدای رسا و بلندی دارد خیلی محکم صحبت می کند و مشخص است به حرفی که می زند اطمینان کامل دارد. به خاطر آوردم که یک کیسه بزرگ مشکی همراهش بود. قبل از وارد شدن به اتاق برای انجام مصاحبه، با شیطنت خاصی خطاب به بچه های انجمن چشمکی زد و با اشاره به کیسه مشکی گفت:« خانم فلانی تا برگردم این ها رو بفروش»، بعد لبخند نمک داری زد و وارد اتاق شد.


بذارید ریکوردر رو بذارم نزدیک تر تا صداتون ضبط بشه؛ رکوردر را نزدیک باران می برم و می گویم حالا بفرمایید، شما چند سالتونه؟: « من بارانم. ۳۴ سالمه. بیماری ما اصلا خاص نیست. شاید برای بقیه خاص باشه اما به نظر من اصلا خاص نیست. من شبی یدونه قرص می‌خورم و صبحشم توو مترو کار می‌کنم. شاید کسی باشه که وضعش از منم بدتر باشه اما من فقط یدونه قرص میخورم و دستم توو جیبه خودمه.»


عزت نفس علاوه بر جاری شدن در کلامش، در چشمانش نیز جاری است. سخنانش را می شنوم و همزمان غرق در چشمان مشکی اما تیله‌ای رنگش شده‌ام این چشم ها تَه ندارد؛ هرچه نگاه می کنی به عمقش نمی رسی؛ شوخ طبعی و شیطنت خاصی درونشان موج می زند: «الان ۹ ساله با این مریضی دارم زندگی می‌کنم. از سال ۹۴ تا الان. یکبار زمین نخوردم. همه خط های مترو کار می‌کنم. از روزی هم که اچ ای وی گرفتم دستم توو جیب خودم بوده و هیچ وقت به شوهرم نگفتم یک هزار تومانی به من بده. حتی یک بار دستم توو جیب یه مرد نرفته؛ نه شوهر اول و نه شوهر دوم.»


دستی به چین شکن موهای مجعدش می کشد و یک دور خلاصه کل زندگی‌اش را مرور می کند: «موقع ازدواج اول کارم سبزی چینی بود. با دو تا بچه. سبزی می‌چیدم و می فروختم. ۱۳ سالگی ازدواج کردم اما از ۹ سالگی معتاد بودم.»



«من ۹ سالگی معتاد شدم. معتاد  بودم اما قایمکی می‌زدم. کسی نمی فهمید چون بچه بودم و سر حال. پدر و مادرم رو توو تصادف از دست دادم. خواهر و برادر  نداشتم و والدینم رو توو ۵ سالگی از دست دادم. تا ۹ سالگی پیش مادر مادرم زندگی کردم ولی از ۹ سالگی به بعد به خاطر فوت مادر بزرگ رفتم پیش داییم.»


دایی باران معتاد به هروئین بوده و باران ۹ ساله حکم واسطه‌ای میان ساقی و دایی را داشته است: «من مجبور بودم برای داییم برم مواد بگیرم و بیارم. پول می داد بهم تا قایمکی برم مواد بگیرم و بیارم. بچه‌ها هم که کنجکاوری خودشون رو دارن. هر بار یه ذره از اون مواد رو قایم می کردم  تا خودم مصرف کنم. می دیدم داییم داره این مواد رو  می کشه و پکره ولی بعد از کشیدن مواد یکدفعه شارژ می شه. به خاطر همین کنجکاو بودم و از ۹ سالگی قایمکی شروع کردم به کشیدن. میرفتم توی خیابون و توی پارکها و مینشستم کنار چهار تا دیگه که داشتن می کشیدن و با اون‌ها هروئین و کراک می‌کشیدم.۹ سال خیلی عجیبه ها!.»


باران نیز همانند هم دردش بهار تا پنجم دبستان بیشتر درس نخوانده با این تفاوت که می گوید: «زرنگ بودم اما فقط تونستم تا پنجم دبستان اون هم قایمکی درس بخونم».


دایی معتاد باران او را در ۱۳ سالگی به عقد پسری ۱۸ ساله که او هم اعتیاد به مواد داشته در می آورد. اینطور می شود که باران ۱۳ ساله پس از ۴ سال اعتیاد به مواد و «قایمکی» کشیدن، اینبار هم پیاله‌ای برای مصرف پیدا می کند: «شوهر کردم دیگه. داییم گفت بیا ازدواج کن، منم کردم. چی حالیم می شد شوهر چیه. دیدی آدم بی عقلی کنه فکر کنه از جایی نجات پیدا می کنه؟، از یه چیزی به چیز دیگه پناه ببره ولی در واقعیت از چاله بیفته توو چاه؟. من اون شدم. ۱۳ سالگی شوهر کردم و از اون به بعد با شوهرم کشیدم.»


قبل ازدواج می دونستید شوهرتون می کشه؟: «بله، میدونستم چون دیده بودم داره میکشه و بهم گفت اعتیاد داره. تازه خوشحال هم شده بودم که اونم مثل من هروئین و کراک می کشه از خدا خواسته بودم. با خودم می گفتم دیگه نمیرم بیرون و کنار غریبه ها و این و اون بکشم با شوهرم میکشم. فامیل ها می‌دونستم شوهرم می کشه اما هیشکی توو فامیل به جز شوهرم نمی دونست که منم مصرف کننده‌ام. قیافه ام طوری بود که هیشکی نمی فهمید من مصرف کننده ام.»


مادر شدن و ترس از اعتیاد فرزندان باران را به فکر ترک می اندازد: «با شوهرم شروع کردیم به کشیدن تا اینکه من حامله شدم. حامله که شدم اومدم به داییم گفتم دایی تو کاری کردی که منم معتاد شدم. گفت چی میگی بچه؟ گفتم تو منو توو مواد انداختی و الان با یه شکم حامله منم معتادم. داییم گفت خب برو ترک کن. گفتم دیگه نمتونم ترک کنم. گذشت تا اینکه دخترم سالم به دنیا اومد و سه سال بعدش خدا بهم یه پسر داد. اون موقع شاید ۱۵ سالم بود. پسرم که اومد خودم می خواستم ترک کنم اما شوهرم نمیذاشت.»


عزم راسخ باران برای ترک و ممانعت های همسر دلیلی می شود برای طلاق او  که در این بین نقش مادر شوهر نیز تسهیل کننده این طلاق بوده است: «مادر شوهر خیلی خوبی داشتم. رفتم به مادر شوهرم گفتم می‌خوام طلاق بگیرم اما نمیدونم بچه هامو چیکار کنم. دغدغه من دو تا بچه‌ام بود.  مادر شوهرم یه پسر داشت توو سوئد؛ گفت من میخوام برم سوئد بچه‌ها رو بده من ببرم سوئد؛ طلاق گرفتم و بچه‌ها رفتن سوئد.»


«من پاکی ام رو توو بهشت زهرا دارم؛ رفتم بهشت زهرا؛ پول نداشتم، جایی واسه خواب نداشتم و شب ها توو بهشت زهرا می خوابیدم. یه معتاد هیچی حالیش نیست. سه ماه و ۱۰ روز توو بهشت زهرا موندم تا ترک کنم. توو اتاق هایی که مرده‌ها رو میذارن توش؛ آرامگاه‌های خانوادگی؟.»


درحالی که خودش نیز همانند من از جراتش تعجب کرده می‌گوید:« در بعضی آرامگاه‌ها باز بودن و من اونجاها می خوابیدم. با چه جراتی یه دختر ۲۱ ساله اونجا می خوابید، نمی دونم! نگهبان‌های بهشت زهرا می دیدن اما دلشون می سوخت و کاری باهام نداشتن. موندم اونجا تا اینکه سه ماه و ۱۰ روز توی بهشت زهرا موندم و پاک شدم. همه بهم غذا میدادن. خیرات امواتشون رو بهم می دادن، منو که می دیدن دلشون می سوخت و هفته بعد که می اومدن برام غذا و لباس هم می آوردن. یه پیر مرده بود هر روز برام لباس و غذا می آورد. دو تا جوون داشت که مرده بود و هر روز اونجا میومد و برام لباس و غذا می آورد. خدا خیرش بده. اگه زنده اس خدا بهش سلامتی بده و اگه مرده خدا خیرش بده. سه ماه و ده روز پاک پاک شدم. حتی دیگه سیگارم نکشیدم.»


انگیزه این پاکی چی بود؟: «خودم بودم که ته خط رسیدم و فهمیدم باید برگردم. پاک شدم و برگشتم چون فاصله پاکی سه ماه و ۱۰ روز نکشیدنه. بعد از اون پاک می شی.»


باران پس از پاکی ۱۰۰ روزه اش به دنبال شغلی برای کسب درآمد می گشته که با همسر دوم آشنا می شود. همسری که حدود ۹ سال قبل از آشنایی با باران مبتلا به HIV بوده و بی اطلاع و ناخواسته این بیماری را به باران منتقل می کند: «توی شوش توی یه رستوران ظرف شور شدم. شوهر دومم اون موقع اونجا پیک موتوری بود و غذا می‌برد.صبح ها کار می کردم و شب ها توی یه گرمخونه می‌خوابیدم. اون موقع من ۲۱ ساله و شوهرم  ۴۱ ساله بود. اونجا عاشق من شد و ولمم نمی‌کرد. شوهر دومم هم اعتیاد داشت اما ترک کرده بود. اندازه هم پاکی داریم.»


برخلاف بهار که “حدس” می‌زند HIV از همسرش به او منتقل شده باشد، باران می‌داند که از همسرش این بیماری را گرفته: «اون چون تزریقی بود به اچ آی وی مبتلا بود اما نمی دونست.آزمایش دادیم و مشخص شد. یه آزمایش هست که از هر کسی نمیگیرن، باید خودت بخوای تا ازت بگیرن. این آزمایش مشخص می‌کنه که کی از کی اچ ای وی گرفته. گفتم دکتر من می‌خوام بدونم من از شوهرم این مریضی رو گرفتم یا شوهرم از من. مشخص شد شوهرم ۹ سال قبل این بیماری رو داشته.»


باران درست روزی که اعتبار صیغه نامه‌اش باطل می‌شده، متوجه ابتلا به اچ آی وی می‌شود: «زنش توی تصادف فوت شده بود و دو تا پسر داشت. من بهش گفتم من عقد نمی‌کنم بیا صیغه شیم و اگه اخلاق هامون به هم نساخت هرکی بره دنبال زندگی خودش. یک سال صیغه کردم. رفتم زندگی کردم. بچه‌هاشم با ما زندگی نمی‌کردن. از وقتی پاک شدم هر سه ماه یک بار آزمایش اچ ای وی میدادم. دقیقا یک سال بعد از ازدواج و روزی که فرداش تاریخ صیغه تموم می‌شد و باید می‌رفتیم تمدید می‌کردیم، بعد از انجام تست، بهم گفتن دوس پسر داری؟. گفتم شوهر دارم. گفتن داری با اچ آی وی زندگی میکنی.»



«هیچی دیگه دیوونه رو دیدی؟. توی خیابون مثل دیوونه‌ها بودم و اومدم خونه. مثل همیشه شام شوهرم رو دادم و چایی بهش دادم. بعدش گفتم من مریضم  که گفت چی میگی واسه خودت؛ گفتم من دارم با اچ آی وی زندگی می‌کنم؛ گفت “بیا برو خودتو جمع کن”. گفتم: به خدا من اچ آی وی دارم. اینم آزمایش. بیا ببین. گفتم تو هم بیا برو آزمایش بده که آزمایش داد، اونم مثبت شد.»


«همیشه فکر می‌کردم اون از من گرفته. گفت بیا بریم جدا بشیم. گفتم آخه آدم عاقل من مریضم و تو هم مریضی، من برم با کی ازدواج کنم؟. برم یه آدم سالم دیگه رو هم من مریض کنم؟؛ من هیچوقت این کار رو نمی‌کنم؛ بیا زندگیمون رو بکنیم؛ اینو گفتم و تا الان داریم زندگی می‌کنیم با هم.»


اون دیوونگی چند روز طول کشید؟: «شاید فقط ۵ روز اون دیوونگی طول کشید و بعدش با بیماری کنار اومدم. الان ۱۸ ساله پاکم و ۷ ساله متوجه شدم مبتلا به اچ آی وی هستم. فقط دختر ۱۷ ساله‌م و خواهر شوهر دومم میدونن من و همسرم بیماری داریم. پسرم ۱۱ سالشه، چون کوچیکه بهش نگفتم.»


باران می‌گوید پسرش ایران است و حتی نصف خرج و مخارج او را باران می‌دهد، دخترش هم در سوئد ازدواج کرده و هر بار که تلفنی با مادر صحبت می‌کند جمله «مادر تو مایه افتخار منی» را بر زبان می‌آورد.


از شوهر اولش می‌پرسم: «زندانه. بعد از من با یه دختره آشنا شد اون شیشه‌ای بود و دوتایی با هم  شیشه کشیدن، آخرشم توهم زد و دختره رو توو وان حموم خفه کرد و کشتش.»


شوخ طبعی طنازانه‌اش در میانه گفتگویمان گُل می‌کند: «شانس من اونموقع که شیشه اومد به بازار من پاک بودم»، می‌خندد و می‌گوید: «امتحانش نکردم ببینم چطوریه.»


آواره کوچه‌ها شدن تنها ترس فعلی باران است: «اگه صاحب خونه بفهمه من با این مریضی زندگی میکنم فرداش اثاث‌هام توو کوچه اس. نگاه مردم خیلی برام مهم نیست، به درک که فامیل بفهمه اما تنها ترس من اینه که آواره کوچه بشم؛ وگرنه ترسی ندارم که فامیل ها بفهمند تنها ترسم صاحب خونه‌امه.»


گویا این ترس از خاطره‌ای بد نشات می‌گیرد: «من اغلب با این انجمن میرم جاهای مختلف مثل دانشگاه‌ها واسه اطلاع رسانی؛ توی استخر کار می‌کردم یکی منو دید گفت ععع این همون خانمه‌اس که گفته بود با اچ آی وی دارم زندگی می‌کنم.»


با لحنی طعنه آمیز ادامه داد: «خانم مثلا استاد دانشگاه بود و اینطوری حرف زد؛ این جمله رو گفت و باعث شد من اخراج بشم. اون لحظه صاحب کارم  بالای سرم بود گفت تو با اچ آی وی زندگی میکنی؟ گفتم آره مگه چیه؛ چه ربطی به کارهای استخر داره ولی زیر بار نرفت و بیرونم کردن.»


«واقعا یه جاهایی کم میارم. یه روزهایی از صبح میزنم بیرون برای کار تا شب و هیچی نمیخورم و فقط دست و پا می‌زنم واسه اینکه اجاره رو جور کنم. بعضی وقتا اصلا هیچ فروشی ندارم، یدونه جنس هم نمیفروشم و میرم خونه؛ با بغض میرم خونه، دست خالی میرم خونه؛ نمیدونم اجاره رو بدم یا پول مرغ و گوشت. ما مبتلایان به اچ آی وی چیزهایی باید بخوریم که نمیتونیم بخریم؛ شیر، موز، تخم مرغ، گردو و پسته رو چطور بخریم؟. نزدیک دو ماهه تصادف کرده شوهرم و نمیتونه کار کنه، خودم مجبورم کار کنم و اجاره بدم.»


ادامه می‌دهد: «شوهرمم الان لج کرده قرص‌هاشو نمیخوره. بهش گفتم میخوای بخور و نمیخوای نخور، من قرص خودمو میخورم. دوست‌هایی داشتم با نخوردن قرص مردن.»


جالب است از غم  و درد زندگی حرف می‌زند اما در کلامش هیچ نشانی از ضعف نیست؛ با چشمانش به همان کیسه مشکی رنگی که به بچه های انجمن سپرده بود برایش اجناس را بفروشند، اشاره کرد: «راستی بذار به تو هم جنس بفروشم. الان پاکت پول آوردم و حباب ساز بچه‌ها. چی میخری ازم؟.»


۱۰ تا پاکت پول برداشتم. حالا که بهار و باران را از خودم می‌دانم، راحت  می‌گویم حقوق خبرنگاریه دیگه، بیشتر از این نمیتونم. به فکر ته برجم.


الهه شعبانی مدیرعامل موسسه احیای ارزشها و روانشناس بالینی نیز درباره فعالیت‌های این انجمن و دغدغه مبتلایان به HIV در گفت و گو با ایسنا، با بیان اینکه این انجمن حدود ۲۴ سال است که تاسیس شده، اظهار می‌کند: راه اندازی خط مشاوره رایگان از جمله اولین اقدامات انجمن بود. به این صورت که افراد با این خط تماس می گرفتند و مشکلات خود را بیان می‌کردند تا مشاوره دریافت کنند. این مشاوره کاملا رایگان و محرمانه انجام می‌شود.


شعبانی، ادامه داد: انتظار می رفت بیشترین تماس‌ها در خصوص طلاق یا مشکلات زناشویی باشد اما دو سه سال پس از راه اندازی این خط  مشخص شد که سوالات تماس گیرندگان اغلب در خصوص HIV و ایدز است. مشخص شد اغلب خانم هایی که از طریق همسران خود مبتلا به HIV شده‌اند تماس می‌گیرند. تا کنون که حدود ۱۷ و ۱۸ سال از آن زمان می‌گذرد انجمن به طور تخصصی در حوزه اچ ای وی و زنان مبتلا به این بیماری کار می‌کند.


به گفته مدیرعامل موسسه احیای ارزش ها، این انجمن به فعالیت‌هایی نظیر آموزش رایگان درباره این بیماری، انگ زدایی از بیماران و انجام تست رایگان و محرمانه می‌پردازد.


وی با یادآوری اینکه ایران با سه موج ابتلا به اچ ای مواجه بود توضیح داد: موج اول خون های آلوده‌ای بود که از این طریق اچ ای وی وارد کشور ما شد. موج دوم از طریق سرنگ مشترک به ویژه در زندان‌ها بین معتادین ایجاد شد که خیلی از مراجعین ما همسران همین افراد هستند و موج سوم که چند سالی است با آن درگیر هستیم ابتلا از طریق رابطه جنسی است. برای مقابله با این امر می‌توان گفت استفاده از “کاندوم” تا ۹۵ درصد از انتقال این ویروس جلوگیری می‌کند اما وزارت بهداشت کلا کاندوم را در خانه‌های سلامت و مراکز بهداشت حذف کرده است. در حال حاضر کاندوم به عنوان یک وسیله پیشگیری تبدیل به کالای لوکس شده است. با قیمت پایین به سختی کاندوم پیدا می‌شود و از این رو در حالی ما پیش تر گاهی به مراجعین به صورت رایگان کاندوم می‌دادیم که الان توان این کار را نداریم.


به گفته شعبانی، این انجمن در حال حاضر حدود ۸۰ زن مبتلا به اچ آی وی را به همراه خانواده‌هایشان تحت پوشش دارد، اغلب این زنان متاهل و در رنج سنی ۳۵ تا ۷۵ سال هستند.


وی در پاسخ به این سوال که آیا زنان زیر ۳۵ سال نیز برای دریافت خدمات به اینجا مراجعه می‌کنند؟ مدعی شد: زنان در رنج سنی ۲۰ سال به بالا هم داریم اما این زنان نه تنها با انجمن ما بلکه با هیچ انجمن دیگری که فعالیت مشابه ما را داشته باشد ارتباط نمی‌گیرند. دختران جوانی داریم که در دوران جنینی از مادر اچ آی وی گرفته‌اند و حتی در کودکی همراه مادر به این انجمن می‌آمدند اما اکنون با انجمن ارتباط نمی‌گیرند. این بچه‌ها خیلی نسبت به اچ آی وی گارد دارند. می‌ترسند دیگران بفهمند که اینها ایدز دارند.


مدیرعامل موسسه احیای ارزش ها، در ادامه به نقش رسانه‌ها در انگ زدایی از مبتلایان اچ آی وی نیز اشاره و تصریح کرد: وقتی اچ آی وی شایع شد رسانه‌ها به اشتباه گفتند این بیماری در همجنس گرایان یا افراد دارای رفتارهای پر خطر رایج است همین باعث شد یک انگ اجتماعی و قضاوت منفی نسبت به مبتلایان ایجاد شود. ما در اینجا هیچگاه از مراجعان نمی‌پرسیم چطور مبتلا شدید، ممکن است خودشان بگویند اما ما نمی‌پرسیم. چون اینکه چطور مبتلا شده‌اند تاثیری در برخورد ما با افراد ندارد. باید این نگرش مردم را تغییر دهیم. حتی برخی تفاوت ایدز با اچ آی وی را نمی‌دانند. اچ آی وی ویروس و بیماری است اما ایدز مرحله ای از این بیماری است. اچ آی وی وقتی وارد بدن می‌شود دو تا ۱۰ سال طول می‌کشد تا به مرحله ایدز برسد. اگر فرد دارو مصرف نکند بیماری عود کرده و تبدیل به ایدز می‌شود.


شعبانی همچنین درباره محدودیت‌های انجمن در خصوص انجام تست نیز افزود: کیت‌های ما محدود است از این رو پیش از انجام تست مشاوره می دهیم تا مشخص شود افراد رفتار پرخطری داشته‌اند و باید تست دهند یا خیر. سازمان بهداشت جهانی سالها است تاکید دارد از همه مراجعان تست گرفته شود اما چون کیت‌های ما محدود است نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم. برای انجام تست هم هیچ اطلاعاتی از مراجع نمی‌گیریم. حتی اسم و فامیل افراد را نمی‌پرسیم و تست‌ها کاملا محرمانه انجام می‌شوند. کیت‌های تست را از دانشگاه علوم پزشکی ایران و تهران به صورت رایگان دریافت می‌کنیم اما تعدادشان محدود است.

منبع خبر: خبر گزاری ایسنا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *